هفت خان رستم و تجزیه و تحلیل درس
خان دوم:
یافتن چشمه ی آب
همینطور که به رفتن ادامه میداد از گرمای شدید هوا تشنه شد و آبی نمییافت سر به آسمان فرو برد و از خدا کمک خواست.
در همان زمان میشی در برابرش ظاهر شد پیش خود گفت: آبشخور این میش کجاست؟
پس به دنبال او روان شد و به چشمه آبی رسید و سیراب شد و تنش را شست و بعد گورخری شکار کرد و خورد.
پس قبل از خواب به رخش گفت که با کسی درگیر نشود و اگر خبری شد او را
از خواب بیدار کند.
خان سوم:
جنگ رستم با اژدها
ناگاه در دشت اژدهایی ظاهر شد که از سر تا پایش حدود هشتاد گز بود.
وقتی آمد و رستم را خفته و اسب را هم در حال چرا دید پیش خود گفت: چه کسی جرات کرد اینجا بخوابد؟ حتی دیوان و پیلان و شیران هم از اینجا نمیگذرند پس بهسوی رخش حمله برد.
رخش اول بهسوی رستم رفت و او را بیدار کرد ولی اژدها در دم ناپدید شد.
رستم عصبانی شد که چرا بیخود مرا بیدار کردی؟ دوباره خوابید.
باز اژدها بیرون آمد و رخش دوباره به نزد رستم رفت و سروصدا راه انداخت و او را بیدار کرد. اما اژدها دوباره ناپدید شد. رستم به رخش گفت: اگر دوباره بیخود بیدارم کنی سرت را میبرم و پیاده به مازندران میروم.
اژدها سومین بار پدیدار شد اما رخش جرات نمیکرد بهسوی رستم برود ولی بالاخره دوباره به صدا درآمد.
وقتی رستم بیدار شد آشفته بود اما خداوند نگذاشت اژدها دوباره پنهان شود و رستم او را دید و تیغ کشید و به اژدها گفت: نامت را بگو که دیگر در جهان نخواهی بود. اژدها گفت: از چنگ من کسی جان سالم به در نبرده است. نام تو چیست؟ که مادرت باید برایت گریه کند.
چنین داد پاسخ که من رستمم
ز دستان سامم هم از نیرمم
به تنها یکی کینه ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم
سپس با اژدها درآویخت. رخش که زور تن اژدها را میدید جلو آمد و پوست اژدها را با دندان کند طوری که رستم متعجب شد.
رستم با تیغ سر اژدها را برید و زمین پر از خون شد و چشمهای از خون او به وجود آمد.
رستم نام یزدان بر زبان آورد و گفت: تو به من زور و دانش و فر و عظمت دادی و سپاس گذارد سپس بهسوی آب رفت و سرو تن شست.
هفت خان رستم
⭕️ خان چهارم:
کشتن رستم زن جادوگر را
رستم به سفرش ادامه داد بهجایی رسید پر از درخت و گیاه و آب روان.
چشمهای دید و در کنارش جامی پر از شراب و غذا و نان یافت و متعجب شد.
زن جادوگر وقتی رستم را دید خود را به شکل زیبایی درآورد.
در کنار چشمه تنبوری بود. رستم آن را گرفت و میخواند که من آوارهای هستم که شادی از من گرفتهشده است و من گرفتار جنگ شدهام.
پس جادوگر با رویی زیبا نزد او رفت و رستم از دیدن او شاد شد اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد جادوگر چهره ی زشت خود را یافت و رستم با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد.
هفت خان رستم
⭕️ خان پنجم:
گرفتاری اولاد به دست رستم
رستم به راهش ادامه داد تا بهجایی رسید که روشنایی آنجا نبود.
گویی خورشید را به بند کردهاند ازآنجا بهسوی روشنایی رفت و جهانی سرسبز با آبهای روان دید. از رخش پایین آمد و ببر بیان را درآورد و شست و لگام رخش را برداشت تا بچرد. وقتی خود و ببر خشک شد آن را پوشید و خوابید.
دشتبان وقتی رستم و رخش را در کشتزارش مشاهده کرد با چوب بهپای رستم زد و گفت: چرا اسبت را در این دشت چرا میدهی و کشت مرا پامال میکنی؟
رستم گوش های او را گرفت و از بن کند. دشتبان به نزد پهلوان دلیر و جوانی به نام اولاد رفت و به او شکایت برد.
اولاد با نامداران خنجردارش بهسوی رستم رفت و پرسید: نام تو چیست؟ چرا گوش این دشتبان را کندی؟ چرا اسبت را در کشتزار او چراندی؟ الآن جهان را پیش چشمت سیاه میکنم.
رستم گفت: اگر نام من به گوشت برسد در دم جان میدهی. پس چون شیر به میان لشکر اولاد رفت و همه را قلعوقمع کرد و سپس بهسوی اولاد رفت و او را به کمند کشید و گفت: اگر راستش را بگویی و کمکم کنی با تو کاری ندارم.
جای دیو سپید و پولاد غندی و بید و جایی که کاووس شاه زندانی است را به من نشان بده تا من شاه مازندران را کنار زده و تو را سرکار بیاورم.
اولاد گفت: خشم را کنار بگذار تا جوابت را بدهم. صد فرسنگ تا زندان کاووس و ازآنجا تا خانه ی دیو سپید نیز صد فرسنگ راه است که راهی دشوار است میان کوهی هولناک که پرنده پر نمیزند و دوازده هزار دیو جنگی در آنجا هستند.
آنجا دیو بزرگی را میبینی بعدازآن سنگلاخی است که آهو هم از آن نمیگذرد و بعد رود آب که پهنای آن از دو فرسنگ هم بیشتر است و کنارنگ دیو نگهبان اوست و نره دیوان هم گوشبهفرمانش هستند بعد از بزگوش تا نرم پای سیصد فرسنگی خانه دیوان است. از بزگوش تا مازندران راه بسیار بدی است و بعد لشکری مجهز به انواع سلاحهاست و هزارودویست پیل جنگی و تو بهتنهایی از پس آنها برنمیآیی.
رستم خندید و گفت: اگر با منی همراهم بیاوببین که من یکنفره چه بلایی سرشان میآورم. حالا زندان کاووس را نشانم بده. پس بر رخش نشست و اولاد نیز از پسش دوان بود تا به کوه اسپروز رسیدند. در مازندران آتش روشن بود.
رستم گفت: آنجا کجاست؟ اولاد پاسخ داد: آنجا مازندران است که دو بهره از شب بیشتر در آنجا نمیخوابند.رستم خوابید و وقتی خورشید سر زد برخاست و اولاد را به درخت بست و به راه افتاد.
هفت خان رستم
خان ششم:
جنگ رستم با ارژنگ دیو
رستم مغفر بر سر و ببر بیان بر تن کرد و بهسوی ارژنگ دیو رفت و در میان لشکر دیو نعره زد.
ارژنگ دیو بیرون آمد و وقتی رستم او را دید با اسب بهسوی او تاخت و سر و گوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و بهسوی دیوان انداخت. آنها ترسیدند و قصد فرار کردند.
رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و دوباره به کوه اسپروز برگشت و بند اولاد را باز کرد و دمی استراحت نمود و سپس از اولاد خواست تا جای کاووس شاه را نشانش دهد.
وقتی به شهر رسیدند رخش خروش برآورد و کاووس صدایش را شنید و به ایرانیان گفت: روزگار سختی سرآمد.
این صدای رخش است.
رستم نزد کاووس رسید. همه پهلوانان از طوس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوس و بهرام دورش را گرفتند و شاد شدند. کاووس او را در آغوش کشید و از احوال زال پرسید و به او گفت: باید رخش را پنهان کرد زیرا وقتی به دیو سپید خبر برسد که ارژنگ دیو کشتهشده با نره دیوان به اینجا میآید و بعد همه زحمتهایت بیثمر میشود.
تو الآن بهسوی خانه دیو برو تا به امید خدا سر او به خاک آوری باید از هفتکوه بگذری که دیوان در سرتاسر آن هستند بعد غار هولناکی میبینی که دور آن پر از نره دیوان جنگی است و در غار دیو سپید است.
اگر بتوانی او را بکشی باید خوندل و جگر دیو سپید را بیاوری چون پزشک فرزانهای گفته است که اگر خوندل او را به چشم بمالیم چشمان ما بینا میشود.
هفت خان رستم
⭕️ خان هفتم:
کشتن دیو سپید
رستم با اولاد به راه افتاد وقتی به هفتکوه رسید و نزدیک غار شد و در اطراف لشکر دیوان را دید به اولاد گفت: هرچه از تو پرسیدم درست پاسخ دادی اگر این سؤالم را هم درست جواب دهی تو را خوشبخت میکنم پس راه را به من نشان بده و از رازهای آن مرا باخبر کن.
اولاد گفت: وقتی آفتاب گرم شود دیو به خواب میرود پس باید صبر کنی تا بتوانی پیروز شوی. دیگر از دیوان اثری نمیبینی بهجز تعدادی جادوگر که پاس میدهند. پس رستم صبر کرد و دست و پای اولاد را بست و در زمان معین به میان سپاه رفت و سر همه را با خنجر زد و ازآنجا بهسوی دیو سپید رفت.
غاری تیره چون دوزخ دید وقتی چشمش به تاریکی عادت کرد دیو سپید را دید که چون کوهی خوابیده بود. رویش چون شبه و مویش مانند شیر بود.
رستم در کشتنش عجله نکرد و غرید و دیو را بیدار کرد.
دیو سنگ آسیاب را برداشت و بهطرف رستم رفت. رستم با تیغ یک دست و یک پای دیو را برید و با او گلاویز شد. زمین پر از خون شده بود. رستم با خود گفت: اگر من امروز زنده بمانم همیشه جاودان خواهم بود. دیو سپید با خود گفت: از جانم ناامیدم اگر از چنگ این اژدها رها شوم نمیگذارم کسی مرا ببیند. سرانجام به نیروی یزدان تهمتن چنگ زد و دیو را از گردن بلند کرد و بر زمین کوفت و او مرد پس خنجر را فروبرد و جگرش را بیرون آورد. دیوانی که آنجا بودند همگی فرار کردند.
رستم سرو تن شست و به نیایش پروردگار پرداخت سپس بند اولاد باز کرد و جگر را به اولاد سپرد و بهسوی کاووس حرکت کردند. اولاد گفت: در مازندران کسی نیست که همتای تو باشد. تو سزاوار تاجوتخت هستی. شایسته است که به قولت عمل کنی.
رستم گفت: من مازندران را به تو خواهم سپرد ولی باید ابتدا شاه مازندران را گرفت و در چاه انداخت و بعد دیوان دیگر را نابود کرد سپس اگر زنده بمانم به قولم عمل میکنم. کاووس باخبر شد رستم بازگشته است پس شاد شد و بر او آفرین گفت.
بر آن مام کو چون تو فرزند زاد
نشاید جز از آفرین کرد یاد
هزار آفرین باد بر زال زر
ابر مرز زابل سراسر دگر
رستم خون را در چشمان شاه و همراهانش ریخت و همه بینا شدند.
پس مدتی آسودند و سپس راه افتادند و دشمنان را در مازندران قلعوقمع کردند و آنقدر از جادوگران کشتند که خون روان شد.
کاووس به لشکریان گفت: دیگر از کشتن دست بکشید سپس به رستم گفت:باید مرد دانایی یافت که نزد سالار مازندران رود و او را روشن کند.
رستم پذیرفت و شاه نامهای بر حریر سپید نوشت و در آن به شاه مازندران بیم و نوید داد و فرهاد را فرستاد تا نامه را به او برساند.
❇️ تحلیل ابیات درس هفت خان رستم❇️
خروشید و جوشید و بر کند خاک............. ز سُمّش زمین شد همه، چاک چاک
رخش شیهه کشید و خشمگین شد و به نشانه ی یورش سُم خود را بر زمین کوبید به گونه ای که زمین زیر پایش کنده شد.
تعداد جملات: 4 جمله
نهاد: زمین
مفعول: خاک
در این بیت آرایه مبالغه دیده می شود
قافیه: خاک، چاک چاک
ردیف: ندارد
بزد تیغ و بینداخت از بر، سرش.............. فرو ریخت چون رود، خون از برش
رستم سر اژدها را از تنش جدا کرد و خون مانند رود از تن اژدها جاری شد.
تعداد جملات: 3 جمله
نهاد: خون در مصراع دوم
مفعول: سرش در مصراع اول
در این بیت آرایه مبالغه و تشبیه وجود دارد.
قافیه: سرش، برش
بینداخت چون باد، خَمِّ کمند.......................سر جادو آورد ناگه به بند
رستم کمند (طناب حلقه شده) را با سرعت به سمت جادوگر انداخت و اورا اسیر کرد.
تعداد جملات: 2 جمله
مفعول: خم کمند و سرجادو
قید زمان: ناگه
در این بیت آرایه های تشبیه و مبالغه وجود دارد.
میانش به خنجر به دونیم کرد................. دل جادوان زو پر از بیم کرد.
رستم از کمر جادوگر را به دونیم کرد و با این کار خود جادوگران دیگر را پر از وحشت کرد.
تعداد جملات: 2 جمله
مفعول: میانش، دل جاودان (ترکیب اضافی)
قافیه: دونیم، بیم
ردیف: کرد
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب.............. بدو تاخت مانند آذر گُشسب
هنگامی که رستم اورا دید اسبش را با سرعت به سوی او تازاند.
تعداد جملات: 3 جمله
نهاد: رستم
مفعول: اسب، ضمیر پیوسته ی (ش) فعل بدید
در این بیت آرایه های تشبیه و مبالغه وجود دارد
قافیه: اسب، آذر گشسب
قید زمان: چو
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر............ سر از تن بکندش به کردار شیر
رستم شجاعانه سر و گوش و یالش را گرفت و مانند شیر با شجاعت سرش را از تنش جدا کرد.
تعداد جملات: 2 جمله
مفعول: در مصراع اول (سرگوش و یالش)، در مصراع دوم (سر)
در این بیت آرایه تشبیه دیده می شود
میان واژه های سر،گوش، یال مراعات نظیر وجود دارد.
قافیه: دلیر، شیر
ردیف: ندارد
زبهر نیایش، سر و تن بشست................. یکی پاک جای پرستش بجست
برای عبادت سر و تن خودرا شست و به دنبال جایی پاک و تمیز برای این کار گشت.
تعداد جملات 2 جمله
مفعول: سر وتن، یکی پاک جای پرستش
قافیه: بشست، بجست
ردیف: ندارد
از آن پس نهاد از بر خاک، سر............... چنین گفت: کای داورِ دادگر!
سپس سربر خاک سجده گذاشت و گفت ای پروردگار عادل
تعداد جملات: 3 جمله
مفعول: سر
منادا: داور
قافیه: سر، دادگر
ردیف: ندارد
ز هر بد، تویی بندگان را پناه................... تو دادی مرا،گُردی و دستگاه
در برابر هربدی و آسیبی تو برای بندگان پناه هستی و تو هستی که به من زور پهلوانی و شکوه و عظمت دادی.
تعداد جملات: 2 جمله
نهاد: در مصراع اول (تو)
مفعول: گردی و دستگاه
نکات کلیدی کتاب فارسی ششم دروس سه تا پنج...
1- کدام گزینه کنایه است؟ (د)
الف-خروشید و جوشید و برکند خاک
ب- رستم در چنگ دیوان مازندران گرفتار شد
ج- فرو ریخت چون رود، خون از برش
د- رخش به تنگ آمد
2- با توجه به مصراع // چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب// کدام گزینه نادرست است (ج)
الف - رستم: نهاد ب- رستم: فاعل ج- اسب: متمم د- اسب: مفعول
3- کدام گزینه کنایه نیست؟ (ج)
الف- آب در هاون کوفتن
ب- به تنگ آمدن
ج- دست را با آب شستن
د - دست روی دست گذاشتن
4- در کدام گزینه //کار // به معنی عمیق است؟ (ب)
الف - با دوستم کاری داشتم
ب- رستم زخمی کاری به اژدها زد
ج - کاری داشتی صدایم کن
د- کار داشتم
5- در کدام گزینه مضاف و مضاف الیه دیده می شود؟ (ج)
الف - کوه بلند ب- ایران سربلند ج- باغ گیلاس د- گیلاسِ دُرشت
6- نشانه جمع (ا ن) در کدام گزینه به درستی اضافه نشده است؟ (الف)
الف - پرنده گان ب- درختان ج- رفتگان د- بینندگان
7- مترادف کلمات زیر را بنویسید
نخجیر ( ) ترسناک ( ) شیطانی ( )
- لینک منبع
تاریخ: پنجشنبه , 13 مهر 1402 (20:09)
- گزارش تخلف مطلب